امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد . لطفا نظر یادتون نره مرسی
دلـــ مــن نازُکـــ است یــا چشمان تــو تیــــــز
هَـر گــاه نگــاه بہ تــو میــدوزَم
بنــدِ دلم پــاره مے شَود
پس چرا …
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت
تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم
ولی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!
آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش
.اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم
و چه خوب است که اوکه پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد
که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم
و به پوچی برخی میخندیم.
به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
آنقدر در تـــــــــــو غــرق شـــده ام..
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى
احســـاس خیانــت میـــکنم!!عشـــــــــــق یعنى همین.
همیشه همینطوره
وقتی می خوای حرف دلتو به کسی بگی
یه حس ، یه بغض ، یه ترس ، یه ... نمی دونم اسمش رو چی بذارم
یه پتک که تو سرت پایین میاد و لهت میکنه
نمیذاره مثل آدم حرف بزنی و هی به خودت فشار میاری که
آره به خدا . می خوام حرف بزنما . نه اینکه نخوام . نمی تونم
ولی کیه که باور کنه چی میگی
و آروم آروم منزوی میشی تازه اونجاس که
میشی یه بدبخت مثل من
اینجـــا تاریک نیست
اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو
پشیمان نمیشوی
بدون ترس در آن قدم بُگذار
فقط کمی تَرَک دارد
اینجـــا قلبِ من است !
یادش مـــــــــیرود...
مرا که سهل است خاطرات با هم بودنمان را هم یادش میرود
به همین راحــــتی
چـــه شـــده ای دل دیـــوانـــه ؟!!
هـــوایـــش کـــردی؟!!بـــا دو چشمـــان پـــر از اشـــک صـــدایش کـــردی؟!!گفتـه بــودم کـه دلـش مـــعدن
بـــی مـــعرفــتیست . . .تـــو نشســـتی و دلـــت خـــوش به وفـــایش کـــردی؟!!!
خنده دار است نه ؟
تو هی مرا دور می زنی و من فکر می کنم که در محاصره تو هستم !
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنچه درخواب نرفت چشم من و فکر تو بود
باران نبار
نبارلعنتی… بازهم با دیگری بیرون است… سرما میخورد……
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
هی غریبه...
رو کسی دست گذاشته ای که همه ی دنیای من است...
بی وجدان آنقدر راحت به او نگو عزیزم!!!
تمام شعرهایم بوی تو را میدهند
می گویند فراموشش کن
اما نمیدانند
تو در جانم ریشه کرده ای
انگار باید جان دهم
گاهی دلم تنگ تو می شود …
به تمام دلایلی که نیستی …
و به اجبار آروم می گیرم …
چه اجبار تلخی
سیگار باشه یا قلیون
اما تو اون لحظه جای خالیشو پر میکنه
تقصیر ما نیست می خواست باشه
تا ما بودنشو بوسه بارون کنیم
نه اینکه خاطره هاشو دود کنیم…!!
|ساده لباس بپوش!
ساده راه برو !
اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!
زیرا سادگیت را نشانه میگیرند!
برای درهم شکستن غرورت…
تعداد صفحات : 2